سلام خدا...
اللهم رب شهر رمضان...
درب بزرگ سبز رنگ بسته شد. دربی سنگین، باوقار و با صلابت. جمعیتی پشت در مانده اند با ظروفهای معمولا پلاستیکی و در ابعاد مختلف در دست و بعضا دست خالی.
عاقل مردی نورانی از بالای در به جمعیت میگوید، اجازه دهید سینه زنان پذیرایی شوند و بعد انشالله به شما هم میرسد. پیرزنی در آن هیاهو خطاب ب مرد نورانی گفت: غذا چی چی هست؟ جواب شنید: قیمه!
تعدادی از دست اندرکاران هیئت که حکم سرپایی(کسانی که غذا میدهند در هیئت) را داشتند از لای جمعیت به درب رسیدند و رفتند داخل و کسی نتوانست اضافه بر سازمان وارد شود. چون آن عاقل مرد با صفا کاربلد بود.
سفره های سفید پارچه ای درچند ردیف پهن شدند و عزاداران همه نشستند و آرام آرام مشغول شدند.
در میان حسینیه مرد ژنده و چرک پوشی به همراه چند پسربچۀ قد و نیم قد را بردند یک گوشه ای از حسینیه نگه داشتند. چشم هایم را ریز کردم تا متوجه شوم قضیه چیست. دست هر کدامشان یک یا دو ظرف غذا بود. شبیه به کارتن خوابها بودند.
جمعیت کم کم داشت ترک میکرد حسینیه را و تعدادی غذا اضافه مانده بود برای سرپایی ها
افراد پشت درب هم کم کم نا امید شدند و فهمیدن با این جمعیت غذایی اضافه نخواهد ماند و دوتا دوتا و تک تک رفتن...
تقریبا حسینیه خلوت شده بود. آن مرد چرک پوش و فرزندهای کرکثیفش با عجله هر باقیمانده غذایی را داخل نایلونهایی که برای کفش عزاداران تهیه شده بود میریختند. نان و سبزی و برنج و ... قروقاطی و با عجله...
شاید غذای چند روز یک خانواده و شاید چند خانواده آواره تامین میشد. نوش جانشان.
***
حالا ده روزیست سفره پهن شده و من پشت درب مانده ام. دربی که هنوز هم باز است و حتی آن پیرمرد نورانی را هم ندارد. چندین ملک بال دار احاطه ام کرده اند و با تشریفات استقبال میکنند. اما من روی ورود ندارم. وضعیتم از آن کارتن خواب چرک پوش هم بدتر است. تازه فهمیدم اینجا ده روزی است سفره پهن است.
همانند آن تاجری که کشتی هایش غرق شده. همانند آن کودک کار، همان فال فروش چهاراه که قدش به آستانه شیشه ماشین نمی رسد نگاه ملتمسانه دارم بر تو ای بانی خوبی ها. اجازه میخواهد از تو موجود دوپای چرک پوش. همویی که بیست و اندی سال است زیر بار دنیا مانده...
اجازه میخواهد تا لقمه ای بگیرد از سفره شما از میان ته مانده های غذای میهمانانتان. میشود به کنیز ربابتان بگویید از آن دانه های برنجی که از دهان جناب علی اصغر میریزد دانه ای به من هم بدهد؟ فقط یک دانه...
آه خدای من، تمام شهر آمده اند حتی کارتن خوابها و به ظاهر آواره ها و من جامانده ام و هنوز آرزوهای بلند مرا ترغیب میکند که به سال بعد دلخوش کنم...
همه آمده اند به شهر تو و من تنها در شهر خودم مانده ام...
د س ت م ر ا ه م ب گ ی ر
پ.ن1: استدعا دارم تو این شبها دعا کنید برای یکی از عزیزان و آشنایانم، شخصی که عاشق خداست، و با میگرن دست و پنجه نرم میکند. انصافا هر جا دلتون شکست از امام رضا بخواهید نگاهی کند به دوست من مثل همیشه...
پ.ن2: عده ای همایشی به پا کرده اند با نام "دل آرامیم" شاید تو جواب دلواپسان! پیشنهاد میکنم یک همایش عمومی با دعوت از عموم برپا کنند شاید آنموقع باید بهشان گفت "دلاراییم"
مخصوصا اگر لباس سبز و بنفش بپوشند!!!
پ.ن3: وفات مادر مومنین نه، مادر خوبیها، مادر ام ابیها، مادر وفا و مهربانی، تسلیت.
جا دارد پژوهشی شود که چرا نام زیبای "خدیجه" در انتخاب اسم برای دختران شیعه، جایش را داده به هورام و وانوشه و نیوشا و مارال و کوفت و زهره مار و....
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
کجاست دیده ی روشندلان باطن بین
نگاه نیک نظر را به هر کسی ندهند
تو بی هنر ! که به فکر و خیال دل بستی
معطلی ، که هنر را به هر کسی ندهند
ادب ، نیاز اساسی سالکان ره است
رموز طی سفر را به هر کسی ندهند
چه داغها ، چه بلاها ، چه رنجها باید
یقین که سوز جگر را به هر کسی ندهند
شنیده ام ز بزرگان معرفت یاران
خلوص و دیده ی تر را به هر کسی ندهند
کسی که اهل شهادت نبود نا اهل است
بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند
قسم به راهب نصرانی و سه ساله ی شام
طواف کعبه ی سر را به هر کسی ندهند
سوی حسین به فردای محشر ای یاران
جواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند
دعای عهد بخوان رجعتی اگر خواهی
که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند
شاعر : سید محمد میر هاشمی
- ۹۳/۰۴/۱۶
شاید مطلبی که نوشتید وصل الحال خیلی از ماها باشد اما همین قدر از بزرگان شنیدم که می گویند وقتی سفره کریم پهن است به خورده نان ها اکتفا نکنید و بهترین را بخواهید.
خوشا به حال آنان که نظر به صاحب سفره می کنند و نه خود سفره
به قول سعدی:
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاگران بستانیم
در مورد پی نوشت 3 حاج آقا شهاب مرادی صحبت کوتاهی در این زمینه داشتند. چرا با این که حضرت خدیجه سلام الله علیها یکی از چهار زن برتر عالم هستند اما مثلا نام مریم بیش تر استفاده می شه؟!
شعر آخرتون هم که محشر بود. فدای سادگی و صفای رزمنده ها
راستی ما گه گاه سر می زنیم به منزل جدیدتون ولی از اون جا که آدرس رو عوض کردید متوجه بروز شدنتون نمی شم.
گمونم لازم باشه دعوت نامه بفرستید که خدمتتون برسیم!
یا علی